پنج‌شنبه 06 اردیبهشت 1403 - 25 Apr 2024
تاریخ انتشار: 1402/01/31 09:59
قتل | قتل در بازی مافیا | اخبار حوادث
کد خبر: 15405

بازی مافیا یا بازی خون ؟ | بازی مافیا به مرگ خونین انجامید

گفت‌وگوی «شهروند» با زن جوانی که با همدستی مردی، شوهرش را کشت و سوزاند را بخوانید.

احبار حوادث همیشه یکی از موضوعات حساس و مهم در جامعه بوده‌اند و برای بسیاری از ما جذابیت دارند. از سانحه‌های رانندگی تا حوادث جنایی و طبیعی، همه ما به دنبال دانستن جزئیاتی درباره این اتفاقات هستیم. رسانه‌های اخبار حوادث  همواره تلاش می‌کنند تا جزئیات کامل و دقیق را درباره این اخبار ارائه دهند تا نقش مهمی در اطلاع‌رسانی به جامعه ایفا کنند. با این حال، باید به خاطر داشت که در اخبار حوادث ممکن است اطلاعات نادرستی نیز وجود داشته باشد، بنابراین اهمیت استفاده از منابع معتبر و قابل اعتماد بیشتر می‌شود. به عبارت دیگر، همیشه باید از منابعی استفاده کرد که معتبر بوده و به نظر می‌رسند قابل اطمینان هستند.

 

زوجی که شش سال با هم نامزد بودند، به دلیل مخالفت خانواده‌هایشان ازدواجشان به تعویق افتاد. عروس برای شکستن این عقد، اصرار داشت، اما داماد هنوز عاشقش بود و خواستار شروع زندگی مشترک با او بود. به‌هرحال، پیش از آغاز زندگی مشترک، اتفاقی تلخ و وحشتناک رخ داد. عروس جوان به همراه مردی که تازه وارد رابطه با او بود، برای اجرای یک نقشه شیطانی، دکتری که همچنان در حال تدریس در دانشگاه بود، را به قتل رساندند و جسدش را در بیابان‌های دماوند آتش زدند. آنها قصد داشتند به ترکیه فرار کنند، اما زلزله‌ای که در ترکیه رخ داد، این طرح را برای آنها ناموفق کرد. پس از این قتل و اجرای نقشه‌شان، زن و مرد برای ساختن زندگی جدیدی، شیرینی‌پزی را راه‌اندازی کردند. با این حال، پلیس پایتخت آنها را پیدا کرد و از زندگی مخفیانه آنها جلوگیری کرد.

 

دی ماه بود که زن و مردی میانسال با مراجعه به پلیس در شکایتی از ناپدیدشدن پسرشان خبر دادند. پدر این مرد، در این‌باره به ماموران گفت: «پسرم استاد دانشگاه است و وضع مالی بسیار خوبی دارد.

پسرم دکترای مدیریت داشت و سرش به کارش گرم بود. او چند سالی می‌شد که با دختری به نام محیا ازدواج کرده بود. آنها با هم عقد بودند ولی هنوز سر خانه و زندگی‌شان نرفته بودند. او و عروسم هر هفته به دیدن ما می‌آمدند. پسرم هم هر یک روز در میان با من و مادرش تلفنی صحبت می‌کرد، اما الان چند روز است که از پسرم و عروسم هیچ خبری نیست. نه پسرم تلفنش را پاسخ می‌دهد و نه عروسم. در خانه‌شان هم کسی نیست. برای همین نگران شدیم و تصمیم به شکایت گرفتیم.»

با اعلام این موضوع تحقیقات برای یافتن معمای سرنوشت این  دکتر آغاز شد. با این حال هیچ ردی از این مرد و حتی همسرش وجود نداشت، اما تحقیقات بعدی نشان داد که این استاد دانشگاه چند وقتی با همسرش دچار اختلاف شده بود. با وجود این ردی از همسرش هم وجود نداشت. آنها در یک زمان به طرز مشکوکی ناپدید شده بودند و هیچ اثری از ایشان نبود. سرنوشت این زن و شوهر بسیار معمایی شده بود تااینکه راز این جنایت هولناک فاش شد. شاهدی به پلیس مراجعه کرد و گفت که این جنایت را محیا و پسری جوان مرتکب شده‌اند و آن دکتر را به قتل رسانده‌اند.

کشف جسد سوخته شده

تحقیقات در این خصوص ادامه داشت تااینکه اواخر بهمن ماه سال 1401یکی از اهالی روستایی در شهرستان دماوند، با جسد سوخته‌شده‌ای روبه‌رو شد. موضوع از طریق مرکز فوریت‌های پلیسی 110به کارآگاهان اعلام شد. با انتقال جسد به پزشکی قانونی و بررسی ارکان هویتی جسد و آزمایش DNA، به اداره چهارم پلیس آگاهی تهران بزرگ اعلام شد که جسد کشف‌شده در شهرستان دماوند متعلق به آقای دکتر است. همزمان با آغاز رسیدگی به پرونده در اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ، کارآگاهان اطلاع پیدا کردند که محیا نیز همزمان با گم شدن استاد دانشگاه، به محل سکونت خود برنگشته است.

با توجه به شواهد و قرائن به‌دست آمده و با انجام اقدامات پیچیده پلیسی، کارآگاهان اطلاع پیدا کردند که محیا از مدتی پیش با پسر جوانی28 ساله بنام رامین، در همان منطقه اختیاریه آشنا شده است. با مراجعه به محل سکونت رامین، مشخص شد او نیز همزمان با ناپدید شدن محیا، محل سکونت خود را ترک کرده است.

در شرایطی که هر دو خانواده محیا و رامین از سرنوشت آنها اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند، کارآگاهان با انجام اقدام‌های ویژه پلیسی موفق به شناسایی مخفیگاه آنها در شهرستان اسلامشهر شدند. ضمن هماهنگی با مقام قضایی، هر دو نفر آنها صبح دیروز دستگیر و برای تحقیقات به اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ منتقل شدند. زن جوان و رامین در اعتراف‌های مشابه، به این جنایت اقرار کردند و تحقیقات در این خصوص ادامه یافت.

به خاطر زلزله ترکیه از کشور خارج نشدیم

زن جوان لیسانس هنر دارد. او 6سال به عقد مقتول درآمده بود. وقتی اصرارهایش برای جدایی نتیجه نداد، نقشه‌ای وحشتناک را اجرا کرد. پس از 6سال با همدستی مرد مورد علاقه‌اش، شوهرش را کشت و جسدش را در بیابان‌های دماوند آتش زدند. او زمانی‌که برای بازی‌های دسته‌جمعی و گروهی به کافه‌ای در پایتخت می‌رفت، با پسر مورد علاقه‌اش آشنا شد. این آشنایی در نهایت پایان شومی داشت.

چرا شوهرت را کشتی؟

من نکشتم. رامین او را کشت.

چطور با رامین آشنا شدی؟

مدتی بود که به کافه‌ای در تهران می‌رفتم. آنجا با چند نفر بازی‌های دسته‌جمعی می‌کردیم. بازی‌هایی مثل مافیا. در آن جمع‌ با رامین آشنا شدم. او کم‌کم به من علاقه‌مند شد و اصرار داشت با هم ازدواج کنیم، ولی من متأهل بودم. البته با شوهرم اختلاف‌های زیادی داشتم.

چه اختلاف‌هایی داشتی؟

6 سال بود که به عقد یکدیگر درآمده بودیم، ولی هربار که می‌خواستیم مراسم عروسی بگیریم و سر خانه و زندگی خودمان برویم، خانواده حبیب چوب لای چرخ‌مان می‌گذاشتند. آنها مخالف ازدواج ما بودند. مرتب سر ناسازگاری داشتند. به هر بهانه‌ای عروسی را به تعویق می‌انداختند. من هم دیگر خسته شده بودم. برای همین تصمیم گرفتم از حبیب جدا شوم، ولی او اصرار داشت که با هم بمانیم تا خانواده‌اش برای عروسی راضی شوند. با این‌حال من دیگر نمی‌توانستم انتظار بکشم.

چه شد که شوهرت به قتل رسید؟

وقتی با رامین وارد رابطه شدم، با حبیب ارتباطم به‌هم خورده بود. اصرار داشتم از او جدا شوم، ولی او قبول نمی‌کرد. تااینکه در جریان رابطه من با رامین قرار گرفت. او خودش با رامین تماس گرفت و با هم قرار گذاشتند. وقتی سر قرار رفتیم، سوار خودروی سوزوکی ویتارای شوهرم شدیم. آنها با هم درگیر شدند. رامین نیز با چاقو چندین ضربه به حبیب زد و او را کشت.

بعد چکار کردید؟

با هم جسد را روی صندلی عقب خودرو انداختیم و رویش یک پتو کشیدیم. بعد به دماوند، ویلای یکی از دوستان‌مان که اتفاقا در کافه با او دوست شده بودیم، رفتیم. همان فردی که ما را لو داده بود. ما در آنجا جسد را سوزاندیم و بعد متواری شدیم.

در این مدت کجا بودید؟

همان ابتدا به خوی رفتیم. به یک قاچاق‌بر 300میلیون تومان پول دادیم تا ما را از مرز رد کند و به ترکیه برویم. ولی قاچاق‌بر با گرفتن پول سرمان کلاه و ما را قال گذاشت. با یک نفر دیگر توافق کردیم، اما همان زمان در ترکیه زلزله آمد. ترسیدیم به آنجا برویم و سرگردان و آواره بمانیم. برای همین از کشور خارج نشدیم. هر بار در هر شهر و شهرستانی جایی با مدارک جعلی اجاره می‌کردیم. تااینکه به اسلامشهر رفتیم. قصد داشتیم یک شیرینی‌پزی راه‌اندازی کنیم و تشکیل زندگی بدهیم که دستگیر شدیم.

 


کپی لینک کوتاه خبر: https://setareparsi.com/d/2ayxke